آقای شین ( در هیبت یک نرینه ) قوی به زندگی اشتها داشت!. به زندگی و زن !؟
از بدنش بوی مرد شهوت آمیزی می آمد ! که ناخود آگاه هر زنی را جذب می کرد!؟
خانم شین زن قلمی بلغمی مزاجی بود ، خوش قد و قیافه... خانه داریش حرف نداشت . کار و اطوارش مادر شوهر پسند بود!؟
کس و کارشان مانده بودند که زن وشوهر چه مرگشان است که سازگاریشان نمی شود. کم و کسر که نداشتند. اما هیچ کدام لام تا کام باز نمی کردند
خانم شین در توهم رقیب خیالی ، مواظب آمد و شد شوهره بود . قایمکی جیب و کیف و کمدش را کند و کاو می کرد.... آه های بلند می کشید و فکر می کرد از شوهر شانس نیاورده
هیچکس از اتاق خواب خبر نداشت!. همان یک باری که دوران نامزدی دست داده بود که با هم خلوت کنند ، خانم شین نامزدش را پس زده بود. آقای شین گذاشته بود به حساب شرم و ناز و بازار گرمی!!. اما بعد که به عیب و علت زنش پی برد بی رو دربایستی بهش گفت ، آدم به سردی تو نوبره!!؟
همین که دست آقای شین به گل و گردن خانم میرسید ، بنا می کرد به نه و نو آوردن : «ول کن تو رو خدا.... تو هم وقت گیر آوردی ها ...آخ غذام سوخت ...!!!؟»
تو اتاق خواب اصرار داشت که «اون چراغو خاموش کن » زود از هم سوا می شدند و پشتشان را می کردند به هم!! ؟
خانم شین فکر می کرد زندگی مشترک این چیز ها را هم دارد که آدم ناگزیر باید تحمل کند!. آقای شین در سهم خودش از تخت رویایی، هم آغوشی با زنان پر حرارتی را می دید که از سر کولش بالا می رفتند! ؟
و سرانجام آقای شین کم کم یاد گرفت بیرون خانه تفریح کند ، توی خانه غذا بخورد!؟
او به همکاراش می گفت :« زن ها دو دسته اند . یک دسته شان " کلفتن " و دسته دیگرشان....!؟