آسمان، جنگل و كوه
سبزه و بركه و باد
هر نسيم از سر سايه
كه گذشت،
روي آن پهنه ي شاد
پچ پچ روي تو بود
صحبت موي تو بود،
از سر غمزه و ناز
خم ابروي كشيدي كه دلم
سست و بيمار كني
غافل از اين كه دواي دل من
زير ابروي تو بود؛
قصه ي عشق تو را
گر چه من باز نگفتم به كسي
ليكن
هر جا كه به شعر
گفت وگو از دل ليلي شده بود
چشم هر اهل دلي
به خدا سوي تو بود،
هر چه كردم كه نهان
شود آن قصه ي ديروزي ما
نشد و فاش شد از جامه ي تن،
داني آخر كه شد!؟
روي پيراهن من
تار گيسوي تو بود...