
ادبیات پیران!! ؟
عشق يك حالت است؛ حالتي كه گرايش به تركيب دارد؛ گرايشي كه «من» را به سوي «ما» رهنمون مي سازد؛ بنابراین رویکردی هست به سوی رشد.
در حالت عشق، فرد عاشق به زمان مي پيوندد و غم گذشته ها و وحشت آينده را فراموش مي كند.
آن كه به " معشوق " و به خانواده، قبيله و يا مليت خويش عشق مي ورزد، در حقيقت «خود» را از زندان فرديت رهايي مي بخشد و از طريق پناه بردن به توانائيها، زيبائيها، و ريشه هاي پايدار، سعي دارد خودش را كامل سازد و بدين ترتيب خود را از غم و تهديد ناتوانيها، زشتيها و ناپايداريها، مصون احساس مي كند.
اديبي كه به مطالعه آثار ادبي مهر مي ورزد، در حقيقت از اين طريق، رنج كج انديشي ها و كوتاه بيني ها و رفتارهاي خشونت بار و ارتباطات غيرانساني را به فراموشي مي سپارد و در جهان ادبي پرداخته از انديشه هاي بلند و آكنده از لطايف، زيبائيها و ظرافيت مي آسايد. در عشق والدين به فرزند، آنان درد پيري، ناتواني و حسرتها را از طريق پناه بردن در شادابي، جواني، توانايي و افتخارآفريني فرزند فراموش كرده و درمان مي كنند؛ همچنان كه دو دلداده، از طريق ارتباط با يكديگر، آرزوها و حسرتهاي خويش را جستجو مي كنند و خلاءهاي ذهني خويش را تكميل شده احساس مي كنند.
با تامل در مثالهايي كه اشاره کردم ، درمي يابيم كه عشق فرايند پناه جويي و امنيت طلبي است كه به منظور مصونيت از تهديدها و خطرات و رفع خلاءها و نواقص و دستيابي به آرزوها و آمال انجام مي پذيرد و از طريق توسعه وسعت «من» موجبات رشد عاشق را فراهم مي آورد
.