۰۹ دی ۱۳۸۸

وقتی " ترس " . عاطفه را قربانی میکند

* این " صدای " عاطفه است !؟

هنوز دارم به عکست نگاه میکنم دارم صداتو با تصویرت ادغام می کنم چه هماهنگه
یه نگاه به عکس تو میکنم
یه نگاه به ایران یاران نازنین
توی ذهنم رفتار این یک سال اشنایی رو مرور میکنم
دارم همه رو با هم جمع می زنم
دارم به احساسات تو فکر می کنم که چطور می تونه اینقدر ظریف و لطیف و زیبا باشه
یه احساس خاص دارم که نمی دونم برای تعریف و توصیفش چه کلماتی رو باید به کار ببرم.

و... این " نهیب " تلخ ترس ! ؟

من خیلی غصه دارم

هیچ مونسی ندارم !؟

تو آسمون ستاره است

حتی اونم ندارم

تا کی باید به دل بگم

بساز بساز بسوز بسوز

تا کی باید به دل بگم

که چشماتو به در بدوز

تا کی باید گریه کنم

از دست کار روزگار

تا کی باید بباره چشام مثل ابر بهار

کی میگه تنهای سخت نیست

به خدا تنهایی سخته

الهی بی کس نشی !؟

به خدا بی کسی سخته !؟

اینم از بخت بد ماست

ای خدا برس به دادم !؟

ای خدا تنهایی سخته !؟

این گونه ترس ، عاطفه را قربانی میکند؟