.... پناه بر تو ای فهم فراموشی
که روز ها به یادش بودی و شب ها به خوابش
----
وقتی که آمدم از لا به لای آن همه زندگی، آن همه خاطره
تنها کوله باری از "صدق و صفا " آوردم که " بداند " دلم برایش تنگ میشود
اما او
پر از خاطره ی یک زندگی(تلخ) بود و من نمی دانستم
وقتی که آمدم، آمدم که بمانم، آمدم که برنگردم
.... اما
. رفتار بیشتر تند و تلخ اش. که برآن عادت داشت و دست ازآن برنداشت
مرا
به " پناهگاه " فهم فراموشی کشاند!؟